این کتاب، داستانی است بر مبنای زندگی مهندس شهید «محمد طرحچی». نگارنده وقایع زندگی، اعتقادات، تلاشها و فعالیتهای او را در دوران دفاع مقدس، در جبهههای جنگ توصیف کرده است. در بخشی از کتاب، از زبان همرزم شهید میخوانیم: «به خدا تا حالا همچنین نمازی ندیده بودم. اصلا محمد از وقتی که برای وضو از من فاصله گرفت دیگه روی زمین راه نمیرفت، پرواز میکرد. جوری نماز میخواند که من چندبار به مقابلش نگاه کردم تا ببینم با کی حرف میزنه که این قدر برایش حاضره و محمد اینقدر معنوی و با توجه نماز میخونه. دستاش رو به سمت آسمان بالا آورد و میخواست قنوت بخواند. اراده کرده بودم، بروم و کنارش به نماز بایستم ولی پاهام قدرت حرکت نداشت. زانوهام قفل شده بود. به زمین چسبیده بودم. محمد در حالت قنوت بود و هرچی میگذشت دستاشرو بالاتر میبرد و صدای دعایش بلندتر میشد: (ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی الله رب)».