"کورالاین" و والدین پرمشغلهاش به تازگی به خانهای بزرگ و قدیمی نقلمکان کردهاند؛ خانهای چنان بزرگ که کاوش در گوشه و کنار آن سرگرمی خوبی برای کورالاین میشود که حوصلهاش از تنهایی سررفته است. پشت چهاردهمین در از درهای متعدد خانه، دخترک جهانی به کلی متفاوت کشف میکند؛ دنیایی از رویاهایی که تا به حال دیده است. آنجا حتی، نسخه بدلهایی از پدر و مادرش وجود دارند و مشکل همینجاست. آنها میخواهند کورالاین را برای خویش داشته باشند و اجازه نمیدهند که او به دنیای واقعی و نزد خانوادهاش بازگردد. کورالاین متوجه میشود زن شبیه مادر، در حقیقت یک جادوگر است که پدر و مادر او را ربوده و در شیشهای کوچک زندانی کرده است. او میفهمد زن جادوگر چند بچهی دیگر را نیز در طول قرنها دزدیده و روح آنها را مسخ کرده است. کورالاین که در ابتدا به هیچعنوان حاضر به کنار آمدن با زن و مرد وحشتناک نبود، حالا برای نجات جان خانوادهاش و آن سه کودک معصوم دست به معاملهای میزند و قرار بر این میشود که اگر کورالاین در بازی بازنده شد برای همیشه به منزلهی فرزند نزد جادوگر باقی بماند ولی اگر برنده شد، جادوگر دست راستش را از دست میدهد و باید همه را آزاد کند. بازی شروع میشود. دخترک باید روحهای مسخ شده و پدر و مادرش را بیابد. این کار خیلی به سختی پیش میرود و جادوگر از هیچ کارشکنیای دریغ نمیکند. اما کورالاین شجاع، ناامید نشده و بالاخره پیروز شده و همهچیز به حالت عادی خویش بازمیگردد به جز این که جادوگر حاضر به قبول شکست نمیشود. دست راست وی از بدنش جدا شده در دنیای واقعی به هر طرف میرود و سعی دارد آرامش را برهم بزند اما کورالاین با نقشهای زیرکانه آن را به چاهی عمیق انداخته و روی چاه را با سنگهای سنگین میپوشاند. حالا کورالاین آماده است تا سال تحصیلی جدید را با شادمانی و آرامش آغاز کند.